جدول جو
جدول جو

معنی خلافت دار - جستجوی لغت در جدول جو

خلافت دار
(دَ / دِ)
نگاهدارندۀ خلافت. جانشین. نایب:
این چور کن هوا لطافت باش
وآن چور کن زمین خلافت دار.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خلاف کار
تصویر خلاف کار
کسی که مرتکب خلاف می شود
فرهنگ فارسی عمید
(خِ فَ مَ)
آنکه کار خلافت بدو گردد. آنکه گردانندۀ امور خلافت است: خیزران در زمان هارون خلافت مدار بود. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
مانند خلیفه:
خلیفت وار نور صبحگاهی
جهان بستد سپیدی از سیاهی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا رَ / رِ)
ولایت دارنده. امیر ولایت. مرزبان. (حاشیۀ فرهنگ اسدی) : دیلمان و همه بزرگان درگاه و ولایت داران او... (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ)
گناهکار. خاطی. آنکه خلاف کند. آنکه کار ناشایست انجام دهد
لغت نامه دهخدا
تصویری از خلاف کار
تصویر خلاف کار
تبهکار
فرهنگ واژه فارسی سره